جدول جو
جدول جو

معنی گره افکندن - جستجوی لغت در جدول جو

گره افکندن(رَ / رِ دَ)
مشکل کردن. سخت کردن کاری را
لغت نامه دهخدا
گره افکندن
ایجاد گره کردن، مشکل کردن امری را سخت کردن کاری را یا گره افکندن بر دل. غمگین ساختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرا افکندن
تصویر فرا افکندن
به میان آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر افکندن
تصویر پر افکندن
کنایه از اظهار خوف، عجز و زبونی کردن، پر ریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرقه افکندن
تصویر خرقه افکندن
خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرح افکندن
تصویر طرح افکندن
طرح ریختن، بنیان نهادن، پی افکندن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ مَ دَ)
آمیختن. مخلوط کردن. ادغام. داخل یکدیگر کردن: صد هزار سلسلۀ لطف درهم افکند تا نظاره را به منظر انیق در لجۀ عمیق کشد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 330) :سلق، قطب، درهم افکندن گوشۀ جوال را. (منتهی الارب). نزع، درهم افکندن قومی. (ترجمان القرآن جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
پی افکندن. بنیاد نهادن:
پادشاهی که طرح ظلم افکند
پای دیوار ملک خویش بکند.
سعدی.
- طرح عمارت افکندن، بنیان نهادن بنا.
و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 239 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
گذر کردن. رفتن راه.
- راه افکندن (فکندن) در جایی، کنایه از راه رفتن. (بهار عجم) (آنندراج) (ارمغان آصفی) :
آن حرم قدس چو واپس فکند
راه در اقصای مقدس فکند.
امیرخسرو دهلوی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قرعه زدن. فال زدن. پشک انداختن
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
گستردن نطع:
پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره
هر زخم که او میزد بس کارگر آمد.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ نِ / نَ دَ)
رسوب کردن شراب و سرکه و آب لیمو و جز آن. ته نشین شدن دردی شراب و غیره. لرت افکندن
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دَ)
گره افتادن در کاری، مشکل شدن آن. دشوار گردیدن وی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرکّب از: ب + راه + افکندن، براه انداختن. بیدار کردن و راه نمودن. (آنندراج) :
رگ خواب است از افسردگیها رشته را تنگم
به هوئی این گران خوابان غفلت را براه افکن.
(آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ / سِ کَ دَ)
لرد افکندن. ته نشین شدن دردی شراب. لای شراب در ته ظرف نشستن
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ کَ/ کِ دَ)
عبور کردن از... رد شدن از... عبوراً رد شدن از:
بدرنیامد و دیگر در او مقیم بماند
خیال چون بتماشا گذر بر آن افکند.
حسین ثنایی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زِ / زِ عَ کَ دَ)
گردن زدن، مطیع بودن. تسلیم گشتن. فرمانبرداری کردن:
که ما شاه را چاکر و بنده ایم
همان باژ را گردن افکنده ایم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ کَ دَ)
بیرون کردن مهر و دوستی کسی از دل. دل برداشتن از کسی، مورد محبت قرار دادن کسی یا چیزی را. دل دادن:
چه مهر افکنی بر تن و این جهان
که با تو نه این ماند خواهد نه آن.
اسدی (گرشاسبنامه).
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ایجاد گره. تولید عقده، گره فکندن بر دل، غمگین ساختن. اندوهگین کردن دل:
چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن
که عهد با سر زلف گره گشای تو بست.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مُ)
سقط جنین. بچه ساقط کردن. بچۀ نارس بدنیا آوردن. انداختن زن حامله طفل نارسیده را. فکانه کردن جنین را: اجهاض، اعجال، بچه افکندن شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر افکندن
تصویر پر افکندن
بال و پر ریختن مرغان پر ریختن، مانده شدن عاجز شدن مقهور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرت افکندن
تصویر لرت افکندن
ته نشین شدن درد شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرد افکندن
تصویر لرد افکندن
لرت افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گره افتادن
تصویر گره افتادن
گره افتادن در کاری (بکاری) مشکل شدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
گردن زدن، مطیع بودن فرمانبردار بودن: که ما شاه را چاکر و بنده ایم همان باژ را گردن افکنده ایم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرعه افکندن
تصویر قرعه افکندن
فال زدن، قرعه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو افکندن
تصویر فرو افکندن
فرو انداختن به پایین افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا افکندن
تصویر فرا افکندن
به میان آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرح افکندن
تصویر طرح افکندن
پی افکندن بنیان نهادن (عمارت و جز آن)
فرهنگ لغت هوشیار
بی خود گشتن خرقه را از دوش انداختن و بخشیدن آن، جامه بخشیدن، از هستی دست کشیدن مرجد گردیدن از خودی بیرون آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
ایجاد گره کردن، مشکل کردن امری را سخت کردن کاری را یا گره افکندن بر دل. غمگین ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
انداختن گل، سرخ شدن گونه ها همچون گل گل انداختن: سرخی رخساره آن ماهروی بر دورخ من دو گل افکند زرد. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا افکندن
تصویر فرا افکندن
((~. اَ کَ دَ))
به میان آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو افکندن
تصویر فرو افکندن
((فُ. اَ دَ))
به زیر انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرح افکندن
تصویر طرح افکندن
((~. اَ کَ دَ))
بنیان نهادن
فرهنگ فارسی معین